۱۱ بهمن ۱۳۸۷

صبحی غم انگیزم، ظهری سرد و سوزانم، غروبی بی رنگ و جلا و شبی دشنه آجینم. گر ز چرخ گردون عشقی سوزان می خواهی، بیا تا چون پروانه بر سر شعله ی وجودت بنشینم.

 

تهران - بهمن هشتاد و هفت

۳ نظر:

اختر گفت...

امید عزیز و مهربانم سلام
نوروز منتظر تلفن تبریکت بودم ولی تلفن دیگه ای داشتم که در مورد تو بود و خبر رفتن همیشگی تو را به من داد...
امیدجان خاطرات خیلی خوب و قشنگی رادر سه سال گذشته با تو داشتم با هم دوستی و همکاری خوبی داشتیم... نه تو و نه این روزا را هرگز از یاد نمی برم...
از این به بعد جای کمنت های تو در وبلاگم خالیه ...جای نظراتت و وجودت که گاهی شب ها دیر وقت پیامی می دادی و منو شاد می کردی و می خندوندی...
دوست داشتی نوروز در کنار خانواده ات باشی ولی این تنگ نظران به تو اجازه ندادند که نه تنها این نوروز بلکه هیچ نوروز دیگه ای را هم با خانواده ات جشن بگیری! ولی چرا؟ سوالی که خود تو هم نمی تونستی بهش جواب بدی. چرا؟ تو به خواب ابدی فرو رفتی امید جان. امیدوارم که حداقل اونجا آسایش داشته باشی و نترسی از اینکه حتی طنزی خواب ابدی ترا به هم بریزه و ازت بگیره! امیدوارم که به زودی عاملین مرگ تو و مرتکبین چنین جنایاتی به سزای اعمالشون برسند.
دوست راه دور تو اختر

امیرحسین اعتمادی (Raha) گفت...

امید عزیز بدان که یادت همیشه برای ما گرامی و خاطراتت همیشه زنده و ازلی هستند . ننگ بر دژخیمانی که روح عاشق تو را در زندان کینه خویش محبوس خواست و شمع وجودت را با گردبادی از پلیدی و زشتی خاموش کرد ، غافل از اینکه وجود سرشار از عشق تو برای همیشه روشنگر قلبهای ما و پایانت ، شروعی برای همه امیدهاییست که همانند تو می اندیشند و آزادی را جستجو میکنند .نزدیک است روزی که این دیوسیرتان خون آشام و جلادان مزدورش به سزای اعمال ننگین خود برسند . به امید آزادی ایران .
یادت گرامی
raha021

ناشناس گفت...

اميد جان!
دور نيست روزي كه امثال قاضي صلواتي، حداد و ... را در دار مكافات ببينيم.